Wednesday, March 19, 2008

...چهارشنبه سوري هاي چشمهاي من



.يکي بود يکي نبود
...دو تا که شديم انگار هيشکي نبود


با خودم مي گويم امسال ديگر هيچ جايي براي برپايي آتش نداري. معمار ايراني فقط روي هم مي گذارد و بالا مي برد برجها را بي خبر از زيرِپا ماندن گذشته هاي تلخ و شيرينش و حافظه ي گذشته گانش ... بيرون را نگاه مي کنم خيل عظيم ترقه به دست ها بزرگ و کوچک که حالا آن سکوت و گرماي آتش را با آزردن گوشهاي هم عوض کرده اند ديده مي شوند و کمي آنبر تر ماشين پليس آنها را تعقيب مي کند و بيشتر به کارونووالي مضحک تبديل مي شود همه جا... ياد تام و جري مي افتم مي خندم بي هوا
جعبه اي کبريت گوشه ي اتاقم مي يابم و در بالکن يکي يکي کبريتها را آتش مي زنم. با خودم مي گويم حکمن دختر کبريت فروش شب چهارشنبه سوري اينهمه دنياي زيبا از پس شعله ي نحيف کبريتهايش ديده و نمي دانسته که در همچين شبي شعله ها با هر درجه قدرت و ضعفشان زيباتر از آنچه هستند، می نمايند... کبريت اول را مي گيرانم
يادم مي آيد امسال سال موش است بي هوا يادِ ميکي موس مي افتم کمي بعدتر جري را مي بينم که همچنان در حال شيطنت مي گريزد... موشِ فيلم دالان سبز صدايم مي کند رو بر مي گردانم ياد سلاخي مي افتم که به او دل داده بود در آن سياه چال، آرام می گريست چرا که دير يادش آمده بود زندگی کند و ياد رمي شخصيت استثنايي راتاتويي مي افتم که خانواده موشها را با بردن اسکار انيميشن امسال سر بلند کرد... و نمي دانم چرا يکدفعه ياد مدرسه موشها مي افتم کبريت خاموش مي شود... کبريتي ديگر مي گيرانم تصويري از فيلم فاني و الکساندر روشن مي شود يادم مي آيد ديگر نبايد منتظر خبري از برگمان باشم (با اين که آخريها هيچ خبر خوبي هم در کار نبود) و دلم مي گيرد که نام آنتونيوني را هم که به ياد مي آورم بايد در ذهن داشته باشم که ديگر نيست زير آسماني که من ازش کيفورم...گاهي فکر مي کنم درست است که مرگ هم يکي از قوانين طبيعت است و آدم تنها در برابر اين قانون است که احساس حقارت و کوچکي مي کند.و يک چيزي هست که هيچ کاريش نمي شود کرد حتي نمي شود براي از ميان بردنش مبارزه کرد. فايده يي ندارد... بايد باشد گاهي خيلي هم خوب بنظر مي رسد...اما می شود زندگی کرد، آگاهانه زیست و تنها راه فرار از این احساس زوال احساس زنده بودن است، احساس نفس کشیدن، احساس بودن.... ياد اکبر رادي مي افتم و غصه ام مي گيرد...يادي از نورمن ميلر ، آلن رب گريه هيث لجر و حتا بي نظير بوتو از شعله مي گذرد... آخرين دانه کبريت را که مي گيرانم دانه اشکي سرد بر گونه هايم مي لغزد و يادم مي آيد چقدر نوروز پارسال بي تاب بودم و همان ساعات اوليه به ديدنش رفتم مي دانستم آخرين باري است که مي بينمش ،خودش نيز نيک مي دانست لحظات آخر زندگي اش را مي گذراند و آرام برجاي، موقرانه نشسته بود و سيگار مي کشيد... هنوز چند ساعت از صبحگاه روز پنجم نگذشته بود که براي هميشه پدربزرگ را از دست داده بودم. مردي که روزگاري قصه هاي بيشماري از زبانش در روح و جانم حک شده بود و عشق به سينمايش را به ارث برده بودم... کبريت آخر هم خاموش شد

فکر مي کنم همه ي آنها که کار هنري مي کنند علتش يا لااقل يکي از دلايلش يکجور نياز آگاهانه به مقابله و ايستادگي در برابر زوال است. و مي دانم اين آدم ها زندگي را بيشتر دوست دارند و مي فهمند و همينطور مرگ را. کار هنري به تلاشي براي باقي ماندن و يا باقي گذاشتن خود و نفي معني مرگ تبديل مي شود... و يادم به کارگاههاي شهريار مندني پور در آموزشگاهمان مي افتم که هم او بود که يادم داد: يک هنرمند بايد که مانند قهرمان خوشه هاي خشم هرجا رنج و شادماني هست باشد، هرجا که ضربه ستمي بر فرق ستم کشي فرود مي آيد باشد، هر جا که فرياد اعتراض و داد خواهي بلند مي شود، هر جا که انساني عزادار مي شود و هر جا که خوني ريخته مي شود بايد باشد و علاوه بر اينها بايد باشد هر جا که عشقي در مي گيرد، شوري و نشاطي پاي مي کوبد و همه هر جا که انسان، انسان را تعريف مي کند يا خفت مي دهد... بايد باشد... عشق بورزد... باشد
حال که به اینجا رسیده ام از شما هم مدد می خواهم، که سالی خوب بسازیم برای هم... تا راز بودنمان را کشف کنیم... من خوشحالم که زنده ام و خوشحالم که ایرانی ام و ایرانم و خوشحالم که نگاه زیبای تو در کلمه های من تلاقی می کند
...شايد که عشق من، کهواره ي تولد عيسايي ديگر باشد
شاد زی، مهر افزون






Friday, March 7, 2008

...میان آفتاب های همیشه

در دلهامان براي نجات خويش به آدمهاي دوروبرمان پناه مي بريم به منظرههايي که چشمانمان را مي آکند به بانگهايي
...که گوشهامان را پر مي کند به



پنج شش ماهي مي شود که از عادت کوهنوردي ام افتاده ام، امشب خودم با خودم قرار مي گذارم و فردا طبق معمول تنها عازم مي شوم به بام شيراز که مردي چندصدسال پيش مشتاقانه آنجا را براي خواب ابدي اش انتخاب کرده بابا کوهي
هنوز آفتاب در نيامده و تنهايي و خلوت آدمها را رسوا نکرده که وسطاي کوه ام من ... در راه ياد چند صحنه از فيلم پرسپوليس افتادم و با خودم فکر کردم و به جاهايي هم رسيدم، بي هوا خنديدم که پيرمردي اخمو سرفه کنان از کنارم گذشت خلوتم پاره شد و يکدفعه بالاي کوه ام
حس عجيبي دارد کوه ... که گفتن اش به دامنه لغات ِ کال من نمي آيد از اول که مي خواهي بروي بالا ... کم کم هر چه که بالاتر مي روي مي بيني چقدر ديگر مانده، پايین را که نگاه مي اندازي ،چقدر مي توانستي گام هايت را بلندتر برداري يا تند تر بروي ... که شايد بالاتر از آني باشي که هستي ... مي روي با انگيزه آسمان که دوستش داري، مي روي تا بالاي بالاي جايي که ديگر کوه نيست و تنها آسمان است. آبي آبي بينهايت آبي ...می رسم... دراز مي کشم ... چشم که باز مي کنم آسمان است و آسمان، سرم گيج مي رود از اينهمه آسمان ... چشم مي بندم صداهاي محوي از دور نزديک مي شوند.
...صداها1: ببين خانمم، خوشکلم من تنها اومدم که با خودم فکر کنم ببينم چه غلطي بايد بکنم

...صداي 2: اصولگرا و اصلاح طلب نداره همه اش سياه بازيه من که
...صداي 3: کابينت چيني رو با ايراني مقايسه مي کني؟، حماقت محضه
صداي 4: ... دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه اي مي خواند
صدای5: چه کسی می تواند سلامت کامل روانی مردمی را که درگیرودار تضادهای زمانه خرد شده اند تضمین کند؟
صداي ...: نسيم، برگ ،آفتاب
يکدفعه به خودم مي آيم که باز صدا ها محو شده اند من در دامنه صخره اي دراز کشيده ام چشم مي گشايم و آبي چشمهايم را مي زند آفتاب درآمده ولي زور چنداني ندارد حالا ديگر سايه ام با من است و از تنهايي ام باکي نيست...


.ياد اولين شعرهايي که می گفتم می افتم: از سایه ام عکس می گيرم
اين اگر من باشم ايستاده ام روي پاهاي سايه ام
کيست حالاي آنجا که نگاهش مي کنم من
دستت را به من بده
به گريه ی خواب نيمه شبي ام قدم بگذار






...من (ما) مي رويم پائين تا بفهميم چقدر آمده ايم بالا و خاطرمان بماند چقدر ذوق دارد سکوت، تنهايي
صدایی بلند رد می شود: رادیو است که اخبار جنگ در عراق و فلسطین و ... می دهد و صدا که دور می شود به فکر وامی داردم که بعد از اینهمه جنگ و کشتار، چیزی از زور ارباب قدرت کم نشده و اسارت همچنان بر دست و گردن بندگان مظلوم باقی می ماند یادم به سالهای کودکی ام می رود و جنگ ... از سرنوشت انسان در شگفت می افتم که با تمام تجربه های دردناک هر روزینه اش هنوز به تکرار تجربه هایش نیاز دارد. پس انسان کی انسان واقعی
...خواهد شد؟




چشم باز مي کنم مي بينم زير درختي با برگهاي عجيب زرد خوابيده ام بلند مي شوم و مي ترسم چشم بکشايم و حالاي آنجايي نباشم که الان هستم
حالاي بام شيراز مي بردم به بام ايران،که چقدر خاطره ها ازش مانده بر ذهنم ... چشمهايم را مي بندم شب است و دماوندِ اوايل بهار است ... و يادم هست که طولاني ترين شب زندگي ام را بر بالاي آن گذراندم ... ساعت ده بود که به آخرين کمپ رسيديم از زور خستگي فقط زمين را ديده بوديم ، داخل کيسه خواب که رفتم چشمم که به آسمان افتاد ، حيرت زده شدم ... انگار تا آسمان آمده بودم بالا ... ستاره ها بزرگتر و زيباتر از آن بودند که کلمات من بتواند بگويندشان

چقدر خيره بودم ... کي خوابيدم ... کي بيدار شدم ... را نمي دانم فقط تصويري را سالهاي سال در ذهن و روحم حک کردم و حالا اگر خواب نباشم که خواب ببينم روز آفتابي آبي رنگي بر بام شيراز حک مي شود ...
مدام دنبال ردي از بهار مي گردم ... حالا ديگر بوي عيد کم رنگ شده ، دنبال گربه نوروزي ها مي گردم که ديگر کمتر مي آيند و دنبال کودکي هايم مي گردم رد نگاهم ميرود تا پايين ها ... و آنجا درختی به شکوفه نشسته است بهار است آخر اينجا

Sunday, March 2, 2008

...شهرياران را چه حال افتاد

چون گفتني باشد و همه ي عالم از ريشِ من در آويزند که مگو، مي گويم، و اگر چه بعدِ هزار سال باشد، اين سخن ((به آن کس برسد که من خواسته باشم))

عصرپنجشنبه هم تعطيل شد .

انگار دستِ بر قضا تعطيلي ماهنامه عصر پنجشنبه يک هفته مانده به تولد دوست عزيزم، شهريار مندني پور (باني اين نشريه بين المللي) تلخترين خبر اين روزهايم هست که حتي دستم نمي رود برايش يک ايميل تبريک بفرستم. مي دانم چه تلخ است لحظه هايش و به هر دري مي زند .... زنگ مي زنم...

دلم براي صدايت تنگ شده.
و يادم باشد که بگويم تازگيها لحن صدايت از پشت تلفن چقدر غريبه است و دور...... قبلنا نمي فهميدم انگار که آنقدر دوري .... راستي چرا شنبه ها انقدر دير مي آيند؟ (شايد يادت باشد بيايي باز.. اينجاها...). کارگاه داستان که حالا با فرشته توانگر همچنان پابرجاست شنبه ها بود که از در تو مي آمدي ...مدرسه کارگاهی سينما... صداي پاهاي ماشين ات که مي آمد من کنار در ايستاده ام که فوري بيرون بيايم، از همان پشت در که مي آيم بيرون، عطرت همه جا هست، دودِ سيگارت، که مي رسم کنار تو و تو که نيستي پشتِ در .... چقدر دوست دارم حرف بزنم و نمي توانم حرفهايم را بنويسم که من ....



حالا، سايه ي مردي درازناي کوچه مي گذرد خاموش ، خسته.

کوچه ي نا آشنا مي گيرد آدم را مي برد با خود و پاهاي سايه مي کشد روي دانه هاي افرا و مي پراکندشان تا باد.. . شهادت عصرپنجشنبه را تسليت مي گويم...



اما«جشنواره بين المللی فيلم فجر» را همه دوستاني که از کنار يکي از فيلمهاي امسال هم رد شده باشند مي دانند چقدر شاهکار بود... حالا که دارم اين حرفها را مي نويسم، برندگان جشنواره هم معلوم شده اند... و دو گونه جديد سينمايي هم به همت نظريه پردازان سينماي ما که کم هم نيستند معرفي شد 1- سينماي ملي (احتمالن در حمايت از اجناسي چون کفش ملي و... )2- سينماي فرهنگي (که احتمالن بايد اول تعريف فرهنگ را کرد تا ...)



اين نظريه پردازان بزرگ بد نيست قبل از تعيين اسم براي گونه هاي ابداعي شان فکري براي محتواي اين گونه ها نمايند نه مانند سينماي معناگرا اول نامي را ابداع کنند بعد يادشان بيفتد که حالا به چه بگوييم معنا گرا و به چه غيرمعناگرا .

جايزه بهترين فيلمنامه امسال به فيلم به همين سادگي«مير کريمي» داده شد که البته او را شوکه کرد چون خودش هم شاخ درآورد که جايزه را به فيلمي مي دهند که اصلن فيلمنامه اي ندارد. و بيشتر از سر تصادف ساخته شده است.( با کلي تلاش سعي شد نسخه اي از فيلمنامه براي جشنواره از روي فيلم آماده شود.)

جايزه بهترين کارگرداني را که از همان اول به نام مجيدي گل سرسبد سينماي ايران نوشته بودند و يک عالمه هم تبليغات جشنواره برلين را هم چاشني نشريات نمودند. ولي خدايي در اين فيلم اگر دو پلان پيدا کرديد که به لحاظ ساختاري (محتوايش پيشکش)، به همديگر مربوط باشند و يا در خدمت قصه ي فيلم باشد... در ادامه هم ماهي گلي و دختر ناشنوا و نماز خواندن يک آدم بدبخت در کنار جوي يک آدم پولدار و .... واي ديوانه کننده است. جالبتر اينکه در اينکه جايزه بهترين تدوين هم به همين فيلم داده شد.(البته از سرهم کردن راشهاي بي دروپيکر استاد کار کم مشکلي هم نيست). نمي دانم بر سر ايراني ما چه آمده خدااااا

و از همين حالا نماينده اسکار سال آينده را همين فيلم بدانيد. که همه مردم دنيا بدانند که در ايران ما بجز آدمهاي کور و کر و لوچ و بدبخت هيچ چيز تازه اي يافت نمي شود.

و جالب تر از همه جايزه بهترين فيلم کوتاه به داريوش غريب زاده (بومرنگ) داده شد که ان شاءالله به زودي جايگزين آقاي مجيدي مي شود تا در مراسلات بدبختي هاي مردم ايران تلاش وافرشان را بکار گيرند. و ما که نمي دانيم اين فيلم کپي فيلم واحه است... و مانند فيلم هاي کوتاه دزدي قبلي جشنواره همچون طوفان سنجاقک(شهرام مکري) و.... برنده هم شد.

و داوران فجر اشتباهي، جايزه اي هم به فيلم آتش سبز(اصلاني) دادند که کمي نياز به فکر کردن داشت(چيزي که در سينماي ما سالهاست به فراموشي سپرده شده و آن هم شعور تماشاگر،) جايزه ی طراحي هنري و صدابرداري را به فيلم اصلاني داده اند حالا چه جور از دستشان پرگرفته اين دو سيمرغ، من که سر در نياوردم.


و همين هاست که اينهمه فيلم شاهکار را با هم در يک سال به من و تو هديه مي کند.

هر که شاخ را گرفت، شکست و فرو افتاد

و هر که درخت را گرفت، همه ی شاخ آنِ اوست.

مي نويسم:«جشنواره بين المللي فيلم فجر» و مي دانم که خنده دار است گريه هايمان نيز.


سیر روز در شب

می دانم که هر که رویای هنرمندی را دیده، هم از اول نیک می دانسته که در این راه راهش مانند دیگر مردم نخواهد بود، نه شادیهایش نه غم اندوهانش، نه زجر کشیدنهای همه روزه اش و تلخ کامی های همیشه اش
منتها، خیلی از ماها همان اوایل راه، یا وسط هایش از یاد می بریم برای چه دل به این راه سپرده ایم چه کار باید کرد را من نمی دانم ... که نه موی سپیدی دارم که نصیحت بدانم، و نه آنقدر داناییی که بر آن ببالم ولی می دانم همیشه در هر سرزمینی بوده اند عده ای هنرمند ناقص و کال... که فقط در ادا و اطوار هنرمند می نمایند.
اینها در خیال بافی باستانی ایرانی(از نوع دایی جان ناپلئون) خود گرفتارند و تملق یکی دو نوچه سرمست نگه شان می دارد.
با توهم و خرافه ی لاابالی بودن زندگی هنرمندانه عمر می گذرانند... و پیر می شوند. آرزو دارد که در این راه نیفتیم. ومدام یادمان باشد برای چه گام در این را نهاده ایم.
اکبر رادی هم رفت.... انگار همین چند روز پیش بود که فیلمنامه ی از پشت شیشه ها را از نمایشنامه ی او اقتباس کرده بودم. و در به در به جستجوی تهیه کننده ای و .... و چقدر هولناک بود که گاهی شخصیت اصلی فیلم را خودِ رادی می دیدم
و چقدر تلخ بود آن مرد که همه ی زندگی اش را نوشت و نوشت .... و در شرایط جالبی نمرد. انگار این حکایت که هنرمندان ما در یک بی خبری و با مشتی خالی به کام مرگ فرو روند حکایتی همیشگی دارد می شود.... بدا به حال فرهنگ و هنر این سرزمین.... که چنین سرمایه هایش به باد می روند.... و بدا به حال متولیان فرهنگی مان ... چقدر تلخ است از مرگ کسی نوشتن ... رادی سرطان داشت؟ نه این دانه ی سرطان نیست که این تلخکامی قدرناشناسی هاست که می شود این و اینچنین ..... تلخ است از مرگ کسی نوشتن و به از دستن دادن این آدم ها عادت کردن سخت تلخ است

دیروز جشن فرهنگ این شهر برگزار شد. که کاش ... نمی شد. آخر تا کی می خواهیم عده ای را به بهانه ی تجلیل از هنرمندان جمع کنیم در این تالار و عقده های سخنرانی ها و خود شیفتگی هایمان را بر سر آنها فرو بریزیم. (خنده دار اینکه داوران جشنواره هیچ یک از آثار را لایق دریافت سرو بلورین بهترین اثر هنری ندانستند! و جایزه ی بهترین ترجمه به ترجمه ی کتابی با محتوای فیزیک داده شد!!! و من میدانم که این اتفاقها تنها و تنها در این شهر هست که امکان وقوع می یابد.) و هرروز روز این جماعت را دلزده تر از این تالار و برنامه ها کنیم.(شما سطح برگزاری چنین جشنی را با این همه تبلیغات وسیع چنین می دانید؟)
و باید بگویم که چقدر متاسفم از همتایانمان که هر روز این شهر را گرفتار باری تازه برای مصیبت می کنند. فرهنگ ما،این روزگار، بیشتر از هر روزگار دیگری به مهر و تفاهم نیاز دارد...
و دیگر
در پاسخ به نوع کاری که کانون فیلم در پیش گرفته باید بگویم
این روش بررسی ژانر به ژانر را فرانسوی ها در سینماتک بکار گرفته اند و مگر همین ها نیستند که همیشه مرکز تحولات بزرگ هنری بوده اند. پس این روش فیلم دیدن جواب پس داده و کانونهای جدی سینمای دنیا با این شیوه فیلم نشان می دهند که بررسی گونه ای را یکی از بهترین تکنیک های نقد فیلم نیز می دانند. و تاثیر این مساله در دراز مدت قابل بررسی است

دیگر چه مانده؟.. جز تکرار و تکرار مرثیه های هر روزه مان
و یادمان باشد گام نخست در این راه، عشق به فرهنگ و هنر است. کاش همواره در ما بماند
این طورها هست که دل به دلشوره می افتد نکند تا هست همین باشد... ولی تا حالا که خوشبختانه کم نیاوردیم ...منتها بیش از اینها انتظار داریم از شما که نیمه راه تنهایمان نگذارید. مد شده تازگیها که هر نسلی خود را نسل سوخته می نامد... نه آخر پس کدام نسل می خواهد روزی در این سرزمین طعم زندگی،آرامش و ... بچشد
امروز هفتم دی ماه است و آفتاب زمستانی خوبی در شیراز هست. و آسمان بی ابری که هنوز بارانی را نباریده...




جلسات نقد فیلم به روایت تصویر

جلسه نقد فیلم روزی روزگاری در غرب با حضور آقایان بهروز بصیری فرد و علی زارع
جلسه نقد فیلم مرد مرده با حضور استاد احمد آرام
جلسه نقد فیلم3:10 دقیقه به یوما با حضور آقایان عباس بیاتی ،هادی سبحانیان ، علی زارع
جلسه نقد فیلم نابخشوده با حضور آقایان ابوذر نیمروزی و علی زارع
جلسه نقد فیلم شین با حضور آقایان هادی سبحانیان و علی زارع

...سنگ هم که باشی


.يک چيز نيم زنده نمی گذارد که بخوابم
: می خواهم به زبان آشنايي و دردِ دل بنويسم
حالا که لحظه های پيش از خواب، همان لحظه هايي که چشمهايمان گرم می شود، به يادم می آيد
.بارها با خودم می گويم، می خواهم چه کار کنم
.... اصلن برای چی زنده ام
.... مدام با خودم کلنجار می روم. غلت می زنم
...حالا کتابهای در نوبت چاپم به سه رسيده اند
و می خواهم بنويسم همه اينها را تا بلکه آرامم کند. جادوی کلمات، که تا بوده حق يا ناحق بوده
هنوز خيلی وقت نگذشته از چاپ اولين کتابمان(بيست و يک گرم) و انگشتِ حقارت هايش که هنوز با يادآوری شان تن ام می لرزد... ناشران تهرانی را يک به يک سر زدم، يا در حال ورشکستگی بودند يا دلال کاغذ و
...دلزده که می شوم می مانم باز ....
باور کنيد سرسختی را ، ماندن را، تاب آوردن را، دندان به جگر فروکردن را، که نمی شود در کنارِ دکوپاژ و ميزانسن . ... درس داد
دلم می سوزد برای اين همه اراده آگاهانه کنار گذاشته شده، اميد خوشبختی که به نا اميدی(بی اميدی) بدل شده
از اين خون دلها و اشکها زياد است. سنگ که نيست دلت آخر می ترکد، آخر
گاهی حمايتهای محفلی، بزرگ شدنهای بی دليل به يمن داشتن رفاقت و پول و بده بستان و بی اعتنا يي ها و کوبيدن های از سرِحسادت و بخل را آدم سنگ هم که باشد می ترکد. وقتی می بيند جوانی اينچنين حقير شمرده می شود و بسياری احساس می کنند جای آنها تنگ شده است. شايد هم به حق احساس می کنند که اين بی ارزشی و ريای کارشان را فاش می کند. و از روی همين احساس رياکارانه در آخر هم رويش را می بوسند و در ذهنشان طناب دارش را می بافند. سنگ هم که باشی
بی دليل نيست شاعر اين شهر هرجايي که مجالی يافته از رياها گفته و گفته تا من و تو با ثمره ی جانش فال بگيريم و پيشکش اش کنيم به هم
هنوز خيلی وقت نگذشته از زمانی که در يک شب پائيزی روبروی دکه روزنامه فروشی ايستاده بودم... و افسوس که جز عکس بازيگران درجه چندم سريالها و جز فحشهای ... فوتباليستها و ... انرژی هسته ای ...شايعه عروسی ها و ....
نديدم روی اين همه مجله خبری از چاپ کتابی، کشفی شعری، عکس نويسنده ای متعهد، فيلمسازی صاحب انديشه، و نه حتی ...
و دنيای اينترنتی مان را که ديگر نيک شاهديد،
باز فکر می گيردم، که فقط ما، که دنيا آخر به کجا می رود؟ نه که می خواهيم اينجا آسمان را به زمين و زمين را به آسمان برسانيم، نه
در شهری که هر گوشه و کنارش حالا تبليغات شرکت نوکيا با شعار(نوکيايي باشيد، حافظ دوست باشيد) پر کرده ( نشانی بيلبورد : شيراز خيابان ملاصدرا) که به همت فرهنگ دوستان و ميراث داران فرهنگی مان در سازمان گردشگری برای ما مبلغ فرهنگمان شده اند
(زهی سعادت)
و سينمای درب و داغانمان که حکايتی ديگر از حقارتها و نداريهايمان می کند
يک چيزی کم داريم انگار، نه؟
و باشد،روزی که روز باشد و دل به جوانهايمان بسپاريم، تا آنها هم اين عقده ی حقارت را به نسل بعدترشان نسپارند... کارشان رابپذيريم و از کلبی مسلکی بابِ روزمان کم کنيم. و باشد روزی که رياهايمان جايي برای بروز نيابند
بهار نارنجهای شيراز به بَر نشسته اند. حالا که حضور پائيز را سرمای زمستان پُر می کند
هنوز خيلی نگذشته از اول پائيز که آخرش رسيد

برندگان اسکار 2008 معرفی شدند



مراسم هشتادمین دوره جوایز آکادمی علوم و هنرهای سینمایی یا همان اسکاربرگزار شد
جوایز اسکار در تمامی رشته ها به برگزیدگان اهدا شد و فیلم پیرمردها جایی ندارند ساخته اتان و جوئل کوئن با دریافت چهار جایزه ی بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکل مرد موفق‌ترین فیلم اسکار 2008 لقب گرفت





:برندگان اسکار ۲۰۰۸


:بهترین فیلم

پیرمردها جايي ندارند

سایر نامزدها: کفاره، جونو، مایکل کلیتون و خون به پا خواهد شد


:بهترین کارگردان

جوئل و اتان کوئن برای پیرمردها جایی ندارند

سایر نامزدها: جولین اشنابل برای محفظه غواصی و پروانه، جیسون ریتمن برای جونو، تونی گیلروی برای مایکل کلیتون و پل تامس اندرسون برای خون به پا خواهد شد



:بهترین بازیگر نقش اول مرد
دانیل دی لویس برای خون به پا خواهد شد
سایر نامزدها: جرج کلونی برای مایکل کلیتون، جانی دپ برای سویینی تاد، تامی لی جونز برای در دره الاه و ویگو مرتنسن برای قول‌های شرقی





:بهترین فیلمنامه اریژینال
دیابلو کودی برای جونو

سایر نامزدها: لارس و دختر واقعی، مایکل کلیتون، راتاتویی و خانواده سویج






:بهترین مستند بلند

تاکسی برای نیمه تاریک به کارگردانی الکس گیبنی و اوا اورنر

سایر نامزدها: منظره بی‌پایان، عملیات بازگشت به خانه، سیکو و جنگ/رقص



:بهترین مستند کوتاه

ملک طلق به کارگردانی سینتیا وید و منسا راث

سایر نامزدها: خانوده سلطنتی، سلیم بابا و مادر ساری



:بهترین موسیقی

داریو ماریانلی برای کفاره

سایر نامزدها: بادبادک باز، مایکل کلیتون، راتاتویی و قطار 3:10 به یوما


:بهترین فیلمبرداری

رابرت السویت برای خون به پا خواهد شد

سایر نامزدها: ترور جسی جیمز، کفاره، محفظه غواصی و پروانه و پیرمردها جایی ندارند


:بهترین ترانه

Onceگلن هانسارد و مارکتا ابلگوروا برای ترانه سقوط آرام از فیلم

سایر نامزدها: سه ترانه از فیلم افسون شده، و یک ترانه از فیلم آگوست راش


:بهترین فیلم خارجی

جاعل‌ها به کارگردانی استفان روزویتسکی از اتریش

سایر نامزدها: بوفرت از اسرائیل، کاتین از لهستان، مغولی از قزاقستان و 12 از روسیه


:بهترین تدوین

کریستوفر راس برای اولتیماتوم بورن

سایر نامزدها: محفظه غواصی و پروانه، به سوی وحش، پیرمردها جایی ندارند و خون به پا خواهد شد


:بهترین بازیگر نقش اول زن
ماریون کوتیلار برای زندگی بر وفق مراد است

سایر نامزدها: کیت بلانشت برای الیزابت: عصر طلایی، جولی کریستی برای دور از او، لارا لینی برای خانواده سویج و الن پیج برای جونو


:بهترین تدوین صدا

کارن بیکر لندرز و پر هالبرگ برای اولتیماتوم بورن

سایر نامزدها: پیرمردها جایی ندارند، راتاتویی، خون به پا خواهد شد و ترنسفورمرز


:بهترین میکس صدا

دیوید پارکر، اسکات میلان و کرک فرانسیس برای اولتیماتوم بورن

سایر نامزدها: پیرمردها جایی ندارند، راتاتویی، قطار 3:10 به یوما و ترنسفورمرز


:بهترین فیلمنامه اقتباسی

اتان و جوئل کوئن برای پیرمردها جایی ندارند

سایر نامزدها: کفاره، دور از او، محفظه غواصی و پروانه، خون به پا خواهد شد


:بهترین بازیگر زن نقش مکمل

تیلدا سوینتون برای مایکل کلیتون

سایر نامزدها: کیت بلانشت برای من آنجا نیستم، رابی دی برای گنگستر آمریکایی، سایروس رونان برای کفاره و امی رایان برای رفته عزیزم رفته



:بهترین انیمیشن کوتاه

پیتر و گرگ به کارگردانی سوزی تمپلتون و هیو ولشمن

سایرنامزدها: من شیرماهی را ملاقات کردم، مادام توتلی-پوتلی، حتی کبوترها به بهشت می‌روند و عشق من


:بهترین فیلم کوتاه

موتزارت جیب‌برها به کارگردانی فیلیپ پولت-ویلارد

سایر نامزدها: شب‌هنگام، جانشین، تانگوی آرژانتینی و زن تونتو




:بهترین بازیگر مرد نقش مکمل

خاویر باردم برای پیرمردها جایی ندارند

سایر نامزدها: کیسی افلک برای ترور جسی جیمز، فیلیپ سیمور هافمن برای جنگ چارلی ویلسون، هال هالبروک برای به سوی وحش و تام ویلکینسون برای مایکل کلیتون



:بهترین طراحی هنری

دانته فرتی برای سویینی تاد

سایر نامزدها: گنگستر آمریکایی، کفاره، قطب‌نمای طلایی و خون به پا خواهد شد



:بهترین جلوه‌های ویژه بصری

مایکل فینک، بیل وستن‌هوفر، بن موریس و ترور وود برای قطب‌نمای طلایی

سایر نامزدها: دزدان دریایی کارائیب و ترنسفورمرز




:بهترین انیمیشن بلند

براد برد برای راتاتویی

Surf's Upسایر نامزدها: پرسپولیس و



:بهترین چهره‌پردازی

دیدیه لاورن و یان آرچیبالد برای زندگی بر وقف مراد است

سایر نامزدها: نوربیت و دزدان دریایی کارائیب: در پایان جهان




:بهترین طراحی لباس

الکساندر بیرن برای الیزابت: عصر طلایی

سایر نامزدها: سرتاسر عالم، کفاره، زندگی بر وفق مراد است، سویینی تاد: آرایشگر شیطان صفت خیابان فلیت

جایزه سزار به فیلم پرسپولیس رسید


در مراسم سي و سومين رقابت هاي سينمايي سزار که جمعه شب در پاريس برگزار شد جوائز بخش هاي مختلف اين رقابت ها توزيع شد که بر اساس نظر هيئت داوران جايزه بخش بهترين فيلم به پرسپوليس، ساخته مرجان ساتراپي و ونسان پارانو اعطا شد.




در مراسم امسال علاوه بر شخصيت هاي هنري و سينمايي فرانسه کريستين آلبانه، وزير فرهنگ فرانسه، برتران دولانوئه، شهردار پاريس و شماري از نمايندگان مجلس فرانسه نيز حضور داشتند.
فيلم پرسپوليس تا کنون جوائز متعددي از جشنواره‌هاي خارجي به دست آورده است و زماني که براي نخستين بار در آخرين جشنواره کن مطرح شد مقامات سينمايي ايران به مخالفت شديد با آن پرداختند ولي برگزاركنندگان جشنواره كن بي‌تفاوت نسبت به اين اعتراضات نه تنها اين انيميشن را در جشنواره به نمايش درآورند بلكه جايزه هيات دوران را به او اعطاء كردند.

اين فيلم همچنين به عنوان نامزد فرانسه، در اين دوره از جوايز اسكار اروپايي و اسكار جهاني انتخاب شده است.

برگزاركنندگان سي و سومين دوره از جوايز سزار برندگان اين دوره از رقابت‌ها را به شرح زير اعلام كردند:
در بخش بهترين فيلم: «راز دانه‌ها» ساخته «عبدالطيف كشيش»
در بخش بهترين بازيگر نقش اول زن: «ماريون كوتيلارد» براي فيلم «زندگي با حس گل رز»
در بخش بهترين بازيگر نقش اول مرد: «متيو آمالريك» براي فيلم «پروانه و زنگ غواصي»
در بخش بهترين كارگردان: «عبدالطيف كشيش» براي فيلم «راز دانه‌ها»
در بخش بهترين فيلمنامه غيراقتباسي: «راز دانه‌ها» ساخته «عبدالطيف كشيش»
در بخش بهترين فيلمنامه اقتباسي: «پرسپوليس» براي «مرجانه ساتراپي»
در بخش اولين تجربه سينمايي: «مرجانه ساتراپي» براي فيلم «پرسپوليس»
در بخش بهترين بازيگر نقش دوم زن: «جولي ديپارديو» براي فيلم «غيرمخفي»
در بخش بهترين بازيگر نقش دوم مرد: «سامي بوآجيلا» براي فيلم «شاهد»
در بخش بهترين بازيگر زن داراي پيشرفت: «هفيسا هرزي» براي فيلم «راز دانه‌ها»
در بخش بهترين بازيگر مرد داراي پيشرفت: «لورنت استوكر» براي فيلم «صيد و جمع‌آوري»
در بخش بهترين صدابرداري: گروه صدابرداري سه نفره «زندگي با حس گل رز»
در بخش بهترين موسيقي غيراقتباسي: «الكس بيوپين» براي فيلم «
در بخش بهترين فيلمبرداري: «تتسوئو ناجاتا» براي فيلم «زندگي با حس گل رز»
در بخش بهترين كارگرداني هنري: «اوليوير رااوكس» براي فيلم «زندگي با حس گل رز»
بهترين طراحي لباس: «ماريت آلن» براي فيلم «زندگي با حس گل رز»
در بخش بهترين تدوين: «ژوليت ولفينگ» براي فيلم «پروانه و ناقوس غواصي»
در بخش بهترين فيلم كوتاه: «Le Mozart des pickpockets»
ساخته «فليپ پولت ويلارد»
در بخش بهترين فيلم خارجي زبان: براي فيلم «زندگي ديگران» از آلمان