Monday, October 12, 2009

باور

:شعر جاودانه "باور" سروده سیاوش کسرایی
باور نمی کند دل من مرگ خویش را / نه نه من این یقین را باور نمی کنم / تا همدم من است نفسهای زندگی / من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم / آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود ؟ / آخر چگونه این همه رویای نو نهال / نگشوده گل هنوز / ننشسته در بهار / می پژمرد به جان من و خشک می شود ؟ / در من چه وعده هاست / در من چه هجرهاست / در من چه دستها به دعا مانده روز و شب / اینها چه می شود ؟ / آخر چگونه این همه عشاق بی شمار / آواره از دیار / یک روز بی صدا / در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟ / باور کنم که دخترکان سفید بخت / بی وصل و نامراد / بالای بامها و کنار دریاچه ها / چشم انتظار یار سیه پوش می شوند ؟ / باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور / بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک / باور کنم که دل / روزی نمی تپد / نفرین برین دروغ دروغ هراسنک / پل می کشد به ساحل اینده شعر من / تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند / پیغام من به بوسه لبها و دستها / پرواز می کند / باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی / یک ره نظر کننند / در کاوش پیاپی لبها و دستهاست / کاین نقش آدمی / بر لوحه زمان / جاوید می شود / این ذره ذره گرمی خاموش وار ما / یک روز بی گمان / سر می زند جایی و خورشید می شود / تا دوست داری ام / تا دوست دارمت / تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر / تا هست در زمانه یکی جان دوستدار / کی مرگ می تواند / نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟ / بسیار گل که از کف من برده است باد / اما من غمین / گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم / من مرگ هیچ عزیزی را / باور نمی کنم / می ریزد عاقبت / یک روز برگ من / یک روز چشم من هم در خواب می شود / زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست / اما درون باغ / همواره عطر باور من در هوا پر است