Sunday, March 2, 2008

سیر روز در شب

می دانم که هر که رویای هنرمندی را دیده، هم از اول نیک می دانسته که در این راه راهش مانند دیگر مردم نخواهد بود، نه شادیهایش نه غم اندوهانش، نه زجر کشیدنهای همه روزه اش و تلخ کامی های همیشه اش
منتها، خیلی از ماها همان اوایل راه، یا وسط هایش از یاد می بریم برای چه دل به این راه سپرده ایم چه کار باید کرد را من نمی دانم ... که نه موی سپیدی دارم که نصیحت بدانم، و نه آنقدر داناییی که بر آن ببالم ولی می دانم همیشه در هر سرزمینی بوده اند عده ای هنرمند ناقص و کال... که فقط در ادا و اطوار هنرمند می نمایند.
اینها در خیال بافی باستانی ایرانی(از نوع دایی جان ناپلئون) خود گرفتارند و تملق یکی دو نوچه سرمست نگه شان می دارد.
با توهم و خرافه ی لاابالی بودن زندگی هنرمندانه عمر می گذرانند... و پیر می شوند. آرزو دارد که در این راه نیفتیم. ومدام یادمان باشد برای چه گام در این را نهاده ایم.
اکبر رادی هم رفت.... انگار همین چند روز پیش بود که فیلمنامه ی از پشت شیشه ها را از نمایشنامه ی او اقتباس کرده بودم. و در به در به جستجوی تهیه کننده ای و .... و چقدر هولناک بود که گاهی شخصیت اصلی فیلم را خودِ رادی می دیدم
و چقدر تلخ بود آن مرد که همه ی زندگی اش را نوشت و نوشت .... و در شرایط جالبی نمرد. انگار این حکایت که هنرمندان ما در یک بی خبری و با مشتی خالی به کام مرگ فرو روند حکایتی همیشگی دارد می شود.... بدا به حال فرهنگ و هنر این سرزمین.... که چنین سرمایه هایش به باد می روند.... و بدا به حال متولیان فرهنگی مان ... چقدر تلخ است از مرگ کسی نوشتن ... رادی سرطان داشت؟ نه این دانه ی سرطان نیست که این تلخکامی قدرناشناسی هاست که می شود این و اینچنین ..... تلخ است از مرگ کسی نوشتن و به از دستن دادن این آدم ها عادت کردن سخت تلخ است

دیروز جشن فرهنگ این شهر برگزار شد. که کاش ... نمی شد. آخر تا کی می خواهیم عده ای را به بهانه ی تجلیل از هنرمندان جمع کنیم در این تالار و عقده های سخنرانی ها و خود شیفتگی هایمان را بر سر آنها فرو بریزیم. (خنده دار اینکه داوران جشنواره هیچ یک از آثار را لایق دریافت سرو بلورین بهترین اثر هنری ندانستند! و جایزه ی بهترین ترجمه به ترجمه ی کتابی با محتوای فیزیک داده شد!!! و من میدانم که این اتفاقها تنها و تنها در این شهر هست که امکان وقوع می یابد.) و هرروز روز این جماعت را دلزده تر از این تالار و برنامه ها کنیم.(شما سطح برگزاری چنین جشنی را با این همه تبلیغات وسیع چنین می دانید؟)
و باید بگویم که چقدر متاسفم از همتایانمان که هر روز این شهر را گرفتار باری تازه برای مصیبت می کنند. فرهنگ ما،این روزگار، بیشتر از هر روزگار دیگری به مهر و تفاهم نیاز دارد...
و دیگر
در پاسخ به نوع کاری که کانون فیلم در پیش گرفته باید بگویم
این روش بررسی ژانر به ژانر را فرانسوی ها در سینماتک بکار گرفته اند و مگر همین ها نیستند که همیشه مرکز تحولات بزرگ هنری بوده اند. پس این روش فیلم دیدن جواب پس داده و کانونهای جدی سینمای دنیا با این شیوه فیلم نشان می دهند که بررسی گونه ای را یکی از بهترین تکنیک های نقد فیلم نیز می دانند. و تاثیر این مساله در دراز مدت قابل بررسی است

دیگر چه مانده؟.. جز تکرار و تکرار مرثیه های هر روزه مان
و یادمان باشد گام نخست در این راه، عشق به فرهنگ و هنر است. کاش همواره در ما بماند
این طورها هست که دل به دلشوره می افتد نکند تا هست همین باشد... ولی تا حالا که خوشبختانه کم نیاوردیم ...منتها بیش از اینها انتظار داریم از شما که نیمه راه تنهایمان نگذارید. مد شده تازگیها که هر نسلی خود را نسل سوخته می نامد... نه آخر پس کدام نسل می خواهد روزی در این سرزمین طعم زندگی،آرامش و ... بچشد
امروز هفتم دی ماه است و آفتاب زمستانی خوبی در شیراز هست. و آسمان بی ابری که هنوز بارانی را نباریده...