Sunday, March 2, 2008

...شهرياران را چه حال افتاد

چون گفتني باشد و همه ي عالم از ريشِ من در آويزند که مگو، مي گويم، و اگر چه بعدِ هزار سال باشد، اين سخن ((به آن کس برسد که من خواسته باشم))

عصرپنجشنبه هم تعطيل شد .

انگار دستِ بر قضا تعطيلي ماهنامه عصر پنجشنبه يک هفته مانده به تولد دوست عزيزم، شهريار مندني پور (باني اين نشريه بين المللي) تلخترين خبر اين روزهايم هست که حتي دستم نمي رود برايش يک ايميل تبريک بفرستم. مي دانم چه تلخ است لحظه هايش و به هر دري مي زند .... زنگ مي زنم...

دلم براي صدايت تنگ شده.
و يادم باشد که بگويم تازگيها لحن صدايت از پشت تلفن چقدر غريبه است و دور...... قبلنا نمي فهميدم انگار که آنقدر دوري .... راستي چرا شنبه ها انقدر دير مي آيند؟ (شايد يادت باشد بيايي باز.. اينجاها...). کارگاه داستان که حالا با فرشته توانگر همچنان پابرجاست شنبه ها بود که از در تو مي آمدي ...مدرسه کارگاهی سينما... صداي پاهاي ماشين ات که مي آمد من کنار در ايستاده ام که فوري بيرون بيايم، از همان پشت در که مي آيم بيرون، عطرت همه جا هست، دودِ سيگارت، که مي رسم کنار تو و تو که نيستي پشتِ در .... چقدر دوست دارم حرف بزنم و نمي توانم حرفهايم را بنويسم که من ....



حالا، سايه ي مردي درازناي کوچه مي گذرد خاموش ، خسته.

کوچه ي نا آشنا مي گيرد آدم را مي برد با خود و پاهاي سايه مي کشد روي دانه هاي افرا و مي پراکندشان تا باد.. . شهادت عصرپنجشنبه را تسليت مي گويم...



اما«جشنواره بين المللی فيلم فجر» را همه دوستاني که از کنار يکي از فيلمهاي امسال هم رد شده باشند مي دانند چقدر شاهکار بود... حالا که دارم اين حرفها را مي نويسم، برندگان جشنواره هم معلوم شده اند... و دو گونه جديد سينمايي هم به همت نظريه پردازان سينماي ما که کم هم نيستند معرفي شد 1- سينماي ملي (احتمالن در حمايت از اجناسي چون کفش ملي و... )2- سينماي فرهنگي (که احتمالن بايد اول تعريف فرهنگ را کرد تا ...)



اين نظريه پردازان بزرگ بد نيست قبل از تعيين اسم براي گونه هاي ابداعي شان فکري براي محتواي اين گونه ها نمايند نه مانند سينماي معناگرا اول نامي را ابداع کنند بعد يادشان بيفتد که حالا به چه بگوييم معنا گرا و به چه غيرمعناگرا .

جايزه بهترين فيلمنامه امسال به فيلم به همين سادگي«مير کريمي» داده شد که البته او را شوکه کرد چون خودش هم شاخ درآورد که جايزه را به فيلمي مي دهند که اصلن فيلمنامه اي ندارد. و بيشتر از سر تصادف ساخته شده است.( با کلي تلاش سعي شد نسخه اي از فيلمنامه براي جشنواره از روي فيلم آماده شود.)

جايزه بهترين کارگرداني را که از همان اول به نام مجيدي گل سرسبد سينماي ايران نوشته بودند و يک عالمه هم تبليغات جشنواره برلين را هم چاشني نشريات نمودند. ولي خدايي در اين فيلم اگر دو پلان پيدا کرديد که به لحاظ ساختاري (محتوايش پيشکش)، به همديگر مربوط باشند و يا در خدمت قصه ي فيلم باشد... در ادامه هم ماهي گلي و دختر ناشنوا و نماز خواندن يک آدم بدبخت در کنار جوي يک آدم پولدار و .... واي ديوانه کننده است. جالبتر اينکه در اينکه جايزه بهترين تدوين هم به همين فيلم داده شد.(البته از سرهم کردن راشهاي بي دروپيکر استاد کار کم مشکلي هم نيست). نمي دانم بر سر ايراني ما چه آمده خدااااا

و از همين حالا نماينده اسکار سال آينده را همين فيلم بدانيد. که همه مردم دنيا بدانند که در ايران ما بجز آدمهاي کور و کر و لوچ و بدبخت هيچ چيز تازه اي يافت نمي شود.

و جالب تر از همه جايزه بهترين فيلم کوتاه به داريوش غريب زاده (بومرنگ) داده شد که ان شاءالله به زودي جايگزين آقاي مجيدي مي شود تا در مراسلات بدبختي هاي مردم ايران تلاش وافرشان را بکار گيرند. و ما که نمي دانيم اين فيلم کپي فيلم واحه است... و مانند فيلم هاي کوتاه دزدي قبلي جشنواره همچون طوفان سنجاقک(شهرام مکري) و.... برنده هم شد.

و داوران فجر اشتباهي، جايزه اي هم به فيلم آتش سبز(اصلاني) دادند که کمي نياز به فکر کردن داشت(چيزي که در سينماي ما سالهاست به فراموشي سپرده شده و آن هم شعور تماشاگر،) جايزه ی طراحي هنري و صدابرداري را به فيلم اصلاني داده اند حالا چه جور از دستشان پرگرفته اين دو سيمرغ، من که سر در نياوردم.


و همين هاست که اينهمه فيلم شاهکار را با هم در يک سال به من و تو هديه مي کند.

هر که شاخ را گرفت، شکست و فرو افتاد

و هر که درخت را گرفت، همه ی شاخ آنِ اوست.

مي نويسم:«جشنواره بين المللي فيلم فجر» و مي دانم که خنده دار است گريه هايمان نيز.